روز اول
بسمه تعالی
بالاخره بعد از چند روز تلاش ناموفق ،تونستم امروز برم مدرسه و با دانش آموزهای مدرسه همراه بشم . وارد مدرسه که شدم معاون مدرسه بلافاصله بعد از سلام و احوالپرسی ابراز خوشحالی کرد و از من خواست برم سر کلاس و با بچه هایی که معلمشون نیومده صحبت کنم ، منم از فرصت استفاده کردم و رفتم به سمت کلاس ، توی راه با خودم فکر میکردم از کجا شروع کنم و چی به بچه ها بگم ، وارد کلاس که شدم بچه ها با تعجب بهم نگاه میکردن چون نمیدونستن که من اومدم اونجا چیکار کنم
هاج و واج داشتن به من نگاه میکردن که من شروع کردم به حال و احوال پرسی
خیلی سریع سوالای بچه ها شروع شد ، اول از خودم میپرسیدن از مشخصاتم ، منم از اونجایی که قصد داشتم بچه ها باهام احساس راحتی داشته باشن خودم رو یه دوست معرفی کردم که فلان تحصیلات رو دارم و اومدم امسال در کنارشون باشم .
اما بچه ها بازم سوال داشتن
اینکه قراره چه کارهایی کنم و چه برنامه هایی براشون دارم
اولین درخواستشون هم طبق معمول اردو بود ، خب حق هم داشتن اردو رفتن با دوستان خیلی لذت بخشه !
سعی کردم ذهنشون رو از اردو دور کنم هرچند با دادن چند تا وعده که قراره در آینده اردو برگزار بشه ، وعده ی چندتا مسابقه علمی هم بهشون دادم تا خیالشون از بابت برنامه ها راحت باشه ، خب با کلی ترفند ذهنشون رو به سمتی بردم که از من سوالات مربوط به این دوره ی خاصی که داریم میگذرونیم رو بپرسن ، منظورم اغتشاشاتی هست که الان کشور درگیرش هست !!
ادامه دارد…