داستانهای مدرسه من

  • خانه 
  • روز اول

روز اول

28 مهر 1401 توسط نیره امینی

بسمه تعالی

بالاخره بعد از چند روز تلاش ناموفق ،تونستم امروز برم مدرسه و با دانش آموزهای مدرسه همراه بشم . وارد مدرسه که شدم معاون مدرسه بلافاصله بعد از سلام و احوالپرسی ابراز خوشحالی کرد و از من خواست برم سر کلاس و با بچه هایی که معلمشون نیومده صحبت کنم ، منم از فرصت استفاده کردم و رفتم به سمت کلاس ، توی راه با خودم فکر میکردم از کجا شروع کنم و چی به بچه ها بگم ، وارد کلاس که شدم بچه ها با تعجب بهم نگاه میکردن چون نمیدونستن که من اومدم اونجا چیکار کنم

هاج و واج داشتن به من نگاه میکردن که من شروع کردم به حال و احوال پرسی

خیلی سریع سوالای بچه ها شروع شد ، اول از خودم میپرسیدن از مشخصاتم ، منم از اونجایی که قصد داشتم بچه ها باهام احساس راحتی داشته باشن خودم رو یه دوست معرفی کردم که فلان تحصیلات رو دارم و اومدم امسال در کنارشون باشم .

اما بچه ها بازم سوال داشتن

اینکه قراره چه کارهایی کنم و چه برنامه هایی براشون دارم

اولین درخواستشون هم طبق معمول اردو بود ، خب حق هم داشتن اردو رفتن با دوستان خیلی لذت بخشه !

سعی کردم ذهنشون رو از اردو دور کنم هرچند با دادن چند تا وعده که قراره در آینده اردو برگزار بشه ، وعده ی چندتا مسابقه علمی هم بهشون دادم تا خیالشون از بابت برنامه ها راحت باشه ، خب با کلی ترفند ذهنشون رو به سمتی بردم که از من سوالات مربوط به این دوره ی خاصی که داریم میگذرونیم رو بپرسن ، منظورم اغتشاشاتی هست که الان کشور درگیرش هست !!

ادامه دارد…

 نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

داستانهای مدرسه من

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس